ان دم که درقلبم نشستی،دنیانصیبم شد!و
ان دم که شعرعشق راباان صدای دلنشینت در گوشم زمزمه کردی
عاشق احساسات پاکت شدم
چه ارامشی دارم درلحظه هایی که بیشتراز هرزمان ناارامم
دلم می خواهد همینگونه که هستم باشم، دستم درون دستانت باشدوبمیرم
نمی خواهو فاصله بین ما باشد،دراین دوروزدنیا،یک روز ان تنها بودم وزین پس می خواهم درکنار توباشم
چه عاشقانه به قلبم نشستی که به خدااین نشستن مقدس است
قلب من سرزمینی بودخشک، بارانی ازخون عشقت در ان بارید واینک قلبی دارم ازجنس نور
تویی سرچشمه ی ای نور،میبوسم تورااز همین راه دور
توباش درکنارم تاهمیشه ارام باشم، جدااز غم وغصه ها باشم
سرپناهم باشی،تکیه گاهت باشم،گلم باشی،باغبانت باشم
تو باش درکنارم تا همیشه فدایت باشم،تواز سفربیایی ومن چشم به راهت باشم
توباش تا دنیا بی تو نباشد،زیبایی های زندگی باتو زیبا باشد
من عاشق این زیبایی هستم،بگذار که زندگی درقلب ما زنده باشد
ومن به عشق تو،زیبا زندگی کنم
عناوین یادداشتهای وبلاگ
بایگانی
دوستان